ای کاش اعتقاد می توانستم داشت
وقتی به يک نفر - نه بيشتر - بگويم:
« ! خيلی تنهايم » -
نه تنها با لبهايش ، با چشمهايش ، با خطوط چهره اش ؛
بلکه حتی:
با خونش ، با رگها و مويرگهايش
به حرفم نخواهد خنديد ؛
آنوقت به او می توانستم گفت:
تنهائی: » -
از شکنجهء تحمل آنکه دوست نمی داری و دوستت دارد ؛
از موريانهء تحقيری که رگهايت را می جود اما غرورت بتو فرمان سکوت مى دهد:
«. وحشتناک تر است
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.