سلام به همه

با عرض پوزش متن آهنگی رو که میخواین داخل نظرات بگین



تاريخ : پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:, | 16:36 | نویسنده : Mikhak

روزی روزگاری نه در زمان های دور، در همین حوالی مردی زندگی می کرد که همیشه از زندگی خود گله مند بود و ادعا میکرد “بخت با من یار نیست” و تا وقتی بخت من خواب است زندگی من بهبود نمی یابد.



پیر خردمندی وی را پند داد تا برای بیدار کردن بخت خود به فلان کشور نزد جادوگری توانا برود.

او رفت و رفت تا در جنگلی سرسبز به گرگی رسید. گرگ پرسید: “ای مرد کجا می روی؟”

مرد جواب داد: “می روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار کند، زیرا او جادوگری بس تواناست!”

گرگ گفت : “میشود از او بپرسی که چرا من هر روز گرفتار سر دردهای وحشتناک می شوم؟”

مرد قبول کرد و به راه خود ادامه داد.



او رفت و رفت تا به مزرعه ای وسیع رسید که دهقانانی بسیار در آن سخت کار می کردند.

یکی از کشاورزها جلو آمد و گفت : “ای مرد کجا می روی ؟”

مرد جواب داد: “می روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار کند، زیرا او جادوگری بس تواناست!”

کشاورز گفت : “می شود از او بپرسی که چرا پدرم وصیت کرده است من این زمین را از دست ندهم زیرا ثروتی بسیار در انتظارم خواهد بود، در صورتی که در این زمین هیچ گیاهی رشد نمیکند و حاصل زحمات من بعد از پنج سال سرخوردگی و بدهکاری است ؟”

مرد قبول کرد و به راه خود ادامه داد.

او رفت و رفت تا به شهری رسید که مردم آن همگی در هیئت نظامیان بودند و گویا همیشه آماده برای جنگ.

شاه آن شهر او را خواست و پرسید : “ای مرد به کجا می روی ؟”

مرد جواب داد: “می روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار کند، زیرا او جادوگری بس تواناست!”

شاه گفت : ” آیا می شود از او بپرسی که چرا من همیشه در وحشت دشمنان بسر می برم و ترس از دست دادن تاج و تختم را دارم، با ثروت بسیار و سربازان شجاع تاکنون در هیچ جنگی پیروز نگردیده ام ؟”

مرد قبول کرد و به راه خود ادامه داد.

پس از راهپیمایی بسیار بالاخره جادوگری را که در پی اش راه ها پیموده بود را یافت و ماجراهای سفر را برایش تعریف کرد.

جادوگر بر چهره مرد مدتی نگریست سپس رازها را با وی در میان گذاشت و گفت : “از امروز بخت تو بیدار شده است برو و از آن لذت ببر!”

و مرد با بختی بیدار باز گشت…

به شاه شهر نظامیان گفت : “تو رازی داری که وحشت برملا شدنش آزارت می دهد، با مردم خود یک رنگ نبوده ای، در هیچ جنگی شرکت نمی کنی، از جنگیدن هیچ نمی دانی، زیرا تو یک زن هستی و چون مردم تو زنان را به پادشاهی نمی شناسند، ترس از دست دادن قدرت تو را می آزارد.

و اما چاره کار تو ازدواج است، تو باید با مردی ازدواج کنی تا تو را غمخوار باشد و همراز، مردی که در جنگ ها فرماندهی کند و بر دشمنانت بدون احساس ترس بتازد.”

شاه اندیشید و سپس گفت : “حالا که تو راز مرا و نیاز مرا دانستی با من ازدواج کن تا با هم کشوری آباد بسازیم.”

مرد خنده ای کرد و گفت : “بخت من تازه بیدار شده است، نمی توانم خود را اسیر تو نمایم، من باید بروم و بخت خود را بیازمایم، می خواهم ببینم چه چیز برایم جفت و جور کرده است!”

و رفت…

به دهقان گفت : “وصیت پدرت درست بوده است، شما باید در زیر زمین بدنبال ثروت باشی نه بر روی آن، در زیر این زمین گنجی نهفته است، که با وجود آن نه تنها تو که خاندانت تا هفت پشت ثروتمند خواهند زیست.”

کشاورز گفت: “پس اگر چنین است تو را هم از این گنج نصیبی است، بیا باهم شریک شویم که نصف این گنج از آن تو می باشد.”

مرد خنده ای کرد و گفت : “بخت من تازه بیدار شده است، نمی توانم خود را اسیر گنج نمایم، من باید بروم و بخت خود را بیازمایم، می خواهم ببینم چه چیز برایم جفت و جور کرده است!”

و رفت…

سپس به گرگ رسید و تمام ماجرا را برایش تعریف کرد و سپس گفت: “سردردهای تو از یکنواختی خوراک است اگر بتوانی مغز یک انسان کودن و تهی مغز را بخوری دیگر سر درد نخواهی داشت!”

شما اگر جای گرگ بودید چکار می کردید ؟

بله. درست است! گرگ هم همان کاری را کرد که شاید شما هم می کردید، مرد بیدار بخت قصه ی ما را به جرم غفلت از بخت بیدارش درید و مغز او را خورد.



به چه می خندی عزیز !؟

به چه چیز !؟

به شكست دل من !؟

یا به پیروزی خویش !؟

به چه می خندی عزیز !؟

به نگاهم كه......ساده بود

یا شاید ب سادگیم؟

یا شایدم سادگیم واست سوژه بود؟

ههههههه

بیخیال



♥•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•. ♥

♥ دوســـ♥ـــت د اشتن وداشتن دوست !♥

♥ دوســـ♥ـــت داشتن امری لحظه است ♥

♥ اما ♥

♥ داشتن دوســـ♥ـــت استمرار لحظه های♥

♥ دوســـ♥ـــت داشتن است!…. ♥

♥ ¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨` ♥



اشتباه نکن…!!



بيشتر از آنکه دلم تنگ باشد براي تو……



براي آن مني که تو را نميشناخت…



تنگ است…!!



تاريخ : پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:اس,ام,اس,عاشقونه,متن,ادبی,عرفانی,انگلیسی,فارسی,شاعرانه,تبریک,مناسبتی,عید,غیره, | 14:23 | نویسنده : Mikhak

در همین حوالی هستند که تا دیروز میگفتند بیتو حتی

نفس هم نمیتونم بکشم....

و امروز در آغوش دیگری نفس نفس میزنند



ادامه مطلب

بنام اهورامزدا..

درود بر فرزندان پارس و میراث داران کوروش بزرگ

آغاز سال 7034 آریایی

سال 3750 زرتشتی

و 2571 هخامنشی

و 1391 خورشیدی

بر همگان مبارکباد

 



ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:اس,ام,اس,عاشقونه,متن,ادبی,عرفانی,انگلیسی,فارسی,غیره, | 14:2 | نویسنده : Mikhak

 

don't cry never because no one has

 

attitude of your crying & who has this attitude doesn't

have patience of your crying

 



ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 29 اسفند 1390برچسب:اس,ام,اس,عاشقونه,همه,مطالب,خدا,عسلکم,عروسکم,فدات شم, | 13:56 | نویسنده : Mikhak

 ای کاش نگاه ها حرف دل ها رو میخوندن

تا برای اثبات علاقه نیازی به سوگند نبود



ادامه مطلب
سلام اگه مطلبی در مورد وب دارین داخل نظرات بگین
تا با اسم خودتون داخل وب درجش کنم
همچنین اون آهنگی رو که دوس دارین
بهم بگین تا متنشو داخل وبلاگ درج کنم
در ضمن تو نظرسنجی هم شرکت کنین
ممنون از همه بابت نظر های بسیار
عالی و مفیدتون
بای فعلا


بده دستاتو به من عروسک آرزوهام

خدا تورو داده به من من دیگه هیچی نمیخوام

بده دستاتو به من عروسک آرزوهام

خدا تورو داده به من من دیگه هیچی نمیخوام

عاقبت به هم رسیدن دلامون

پس از اون همه جدایی هامون

بیا فریاد کنیم عشقو همین امشب

تا توی گوش شب بپیچه صدامون

یادته جدایی هامون حسرت خاطره هامون

هیچکی هم دعا نمیکرد دل نمیسوزوند برامون

کنج دیوار جدایی یادته چقدر نشستیم

زیر بار غم نمردیم نه بریدیم نه شکستیم عشق من

عاقبت به هم رسیدن دلامون

پس از اون همه جدایی هامون

بیا فریاد کنیم عشقو همین امشب

تا توی گوش شب بپیچه صدامون

قهر میکردیم واسه آشتی دنبال بهونه بودیم

دلتنگی امون نمیداد هردومون دیوونه بودیم

بی بهونه موندیم اما پای عشقمون نشستیم

زیر بار غم نمردیم نه بریدیم نه شکستیم

عاقبت به هم رسیدن دلامون

پس از اون همه جدایی هامون

بیا فریاد کنیم عشقو همین امشب

تا توی گوش شب بپیچه صدامون

عاقبت به هم رسیدن دلامون

پس از اون همه جدایی هامون

بیا فریاد کنیم عشقو همین امشب

تا توی گوش شب بپیچه صدامون

بده دستاتو به من عروسک آرزوهام

خدا تورو داده به من من دیگه هیچی نمیخوام

بده دستاتو به من عروسک آرزوهام

خدا تورو داده به من من دیگه هیچی نمیخوام 



صفحه قبل 1 ... 4 5 6 7 8 ... 9 صفحه بعد